سال 1942 بود و يک زن جوان اسلواکي يهودي به نام هلن به آشويتز فرستاده شد. هلنا زيبا بود و يکي از آسان ترين شغل ها در بخشي از کمپ به او داده شد. شغل هلنا مرتب کردن وسايلي يده شده از خانواده هاي يهودي و فرستادن آن ها به آلمان بود. او مي توانست موهاي خود را بلند نگه دارد و در خطر کشته شدن نبود. اما بسياري از افراد خانواده او در بخش هاي ديگر کمپ کشته شده بودند؛ بنابراين درست مثل ساير زنداني‎ ها تنفر خاصي از نازي ها داشت.

 وقتي افسر 20 ساله اس اس به نام فرانز در يادداشتي به او گفت:عاشق او شده، هلنا با نفرت آن را مچاله کرد. او حتي به فرانز نگاه هم نکرد. با اين وجود فرانز به رفتار دوستانه با او ادامه داد. به او غذاي اضافه مي داد و در برابر ساير نگهبانان از او حفاظت مي کرد. يک روز فرانز خواهر هلنا را از مرگ در اتاق گاز نجات داد و شخصا او را تا کمپي که هلنا در آن بود اسکورت کرد. خواهران به هم پيوستند و اين براي هلنا کافي بود تا به فرانز فرصتي بدهد. آن ها با هم رابطه عاشقانه داشتند ولي وقتي جنگ تمام شد راهشان از هم جدا شد. با اين حال وقتي هلنا به دادگاه رفت درباره شخصيت او شهادت داد و زندگيش را نجات داد.

داستان جذاب دو شخصيت ويکتوريا و جاناتان

داستان عاشقانه هلنا و فرانز کامل

هلنا ,فرانز ,ها ,مي ,هم ,شغل ,به او ,داد و ,با اين ,نجات داد ,آن ها

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تور مسافرتي و گردشگري وبلاگ من حریم دل وبلاگ الهه عشق کسب و کار ravnshenas گل پخش صبح امروز مطالب اینترنتی nasimtabiat انواع پروژه فایل اکی 5