هزار درد وبلاگي عاشقانه



دختري به نام ويکتوريا يکي از کتابفروشي هاي مورد علاقه خود را در توئيتر دنبال مي کرد که متوجه شد کسي که حساب توئيتر اين کتابفروشي را آپديت مي کند بسيار باهوش و بامزه است. او در توئيتي نوشت که عاشق او شده است. درواقع اين حساب توسط پسري هم سن و سال او با نام جاناتان اداره مي شد. او به صورت پاره وقت در کتابفروشي کار مي کرد. بعد از توئيت ويکتوريا آن ها با هم درباره نوشته هاي جاناتان صحبت کردند، اما هرگز مکالمه فراتر نرفت.

 يک روز جاناتان توئيت کرد که عاشق دونات است. گرچه آن ها هرگز رو در رو ملاقات نکرده بودند، اما ويکتوريا با يک پاکت به کتابفروشي رفت. آن ها را روي کانتر گذاشت و فرار کرد، چون خجالت مي کشيد. جاناتان بعد از کار به ويکتوريا پيشنهاد داد با هم بيرون بروند. اکنون سه سال و نيم از آن زمان گذاشته، آن ها با هم ازدواج کرده و جاناتان يک نويسنده حرفه اي شده است.

سال 1942 بود و يک زن جوان اسلواکي يهودي به نام هلن به آشويتز فرستاده شد. هلنا زيبا بود و يکي از آسان ترين شغل ها در بخشي از کمپ به او داده شد. شغل هلنا مرتب کردن وسايلي يده شده از خانواده هاي يهودي و فرستادن آن ها به آلمان بود. او مي توانست موهاي خود را بلند نگه دارد و در خطر کشته شدن نبود. اما بسياري از افراد خانواده او در بخش هاي ديگر کمپ کشته شده بودند؛ بنابراين درست مثل ساير زنداني‎ ها تنفر خاصي از نازي ها داشت.

 وقتي افسر 20 ساله اس اس به نام فرانز در يادداشتي به او گفت:عاشق او شده، هلنا با نفرت آن را مچاله کرد. او حتي به فرانز نگاه هم نکرد. با اين وجود فرانز به رفتار دوستانه با او ادامه داد. به او غذاي اضافه مي داد و در برابر ساير نگهبانان از او حفاظت مي کرد. يک روز فرانز خواهر هلنا را از مرگ در اتاق گاز نجات داد و شخصا او را تا کمپي که هلنا در آن بود اسکورت کرد. خواهران به هم پيوستند و اين براي هلنا کافي بود تا به فرانز فرصتي بدهد. آن ها با هم رابطه عاشقانه داشتند ولي وقتي جنگ تمام شد راهشان از هم جدا شد. با اين حال وقتي هلنا به دادگاه رفت درباره شخصيت او شهادت داد و زندگيش را نجات داد.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار ایران از جنس دوست داشتن Modern Cpp 101490932 پاسخ تمام فعالیت ها و تمرین های کتب درسی نهم همه جا و همه چیز مطالب اینترنتی دانلود پروژه مهر VizWiz نيازمنديها - آگهي رايگان